عشق اینم از دنیای اسکناسی مون
نوشته شده توسط : صابر

 

 

عشق  اینم از دنیای اسکناسی مون

منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون
 
دستای خالیمو ببین آخر قصه رو بخون
 
 ترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش
 
با پول اون نخ خریدم  زخم دلم رو بستمش
 
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
 
تو عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کمم
 
بین من و تو فاصله است  یک در سرد آهنی
 
من که کلیدی ندارم   تو واسه چی در می زنی
 
این در سرد لعنتی  شاید که نخواد وا بشه
 
قلبتو بردار و برو قطار داره سوت می کشه
 
همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم
 
تو عشقتو از من بگیر من واسه تو خیلی کمم

 

 

عشق : سلام

سلام.

مدت هاست آپ نکردم ولی امروز محض خاطر دل خودمم که شده اومدم آپ کنم. دلم می خواد یه دنیا دوست خوب داشته باشم چون دوست دارم با همه شون حرف بزنم . فکر کردم این جا می شه دوست های خوب خوب داشت.

خب از کجا شروع کنم/؟

از دل تنگی هام برا خودم؟

آره دلم برا خودم تنگه تنگه . من خودم تو وجود دیگران گم کردم نمی دونم چرا ولی الان ای ادمی که انجا نشسته و با حداکثر سرعت تایپ میکنه من نیستم

نه این ادم نهاله قبلی نیست . من دو سالی هست که خودم نیستم خدا چرا این طوری شدم؟

ولی این طوری اگه خودمو پیدا کنم دیگه هیچی نمی خوام چون همه چیزو دارم من خودمو می خوام همونی که بودم نه اونی که برا خاطر خوب بودن از خودم ساختم

من دلم می خواد فریاد بزنم

دلم می خواد سر یکی داد بزنم اونقدر داد بزنم که دیگه صدام در نیاد بعد سرمو بذارم رو شونه هاش و گریه کنم تا خود صبح گریه کنم اما در خلوت بی کسیم کسی به در نمی زند به قول بچه ها: بس که دیوار دلم کوتاه است هر که از کوچه ی تنهایی من می گذرد به هوای هوسی هم که شده سرکی میکشد و می گذرد.

خدا منو میبینی؟

من اینم ولی این نبودم

چرا این طوری شد؟

که چی بهم ثابت بشه

مگه نگفتی تو رو دارم

خدایا ولی من که دختر پیغمبر نیستم که هر چی میشه به روی خودم نیارم

ای خدا دلم به اندازه ی تمام آبی دریا و آسمون گرفته خدا کجاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

عشق : عشق تو

وقتی معلم پرسید عشق چند بخشه؟زود دستمو بالا بردم گفتم یک بخش، اما از وقتی تورو شناختم فهمیدم عشق 3 بخشه:عطش دیدنت.... شوق بودنت....و اندوه بی توموندنت

عشق : اگر...............

 

 

 

عاشقت خواهم

اگر دلت را شکستم به عمد نبود.

دلم شکستن دلی را بلد نبود.

 

نه عاشق بودم نه رسمش را میدانستم.

من فقط تورا دیده بودم تورا میخواستم.

 

شعرهایم قبل تو نور نداشت شور نداشت.

ردیفهای شعر من لیاقت اینهمه نور نداشت. 

منت گذاشتی شبی مرا به قلب پاک خویش راه دادی.

همانشب درونم نهیب زد مبادا روزی ترا بخواهم زیادی. 

دل ساده من خبرنداشت نمیتوانی مال من شوی.

برایم آرزویی بود که روزی چو شمع در خانه ام روشن شوی. 

توراشناخته نشناخته باورت کردم در قلبم تو را خانه دادم.

آن نهیب درونیم آن همه حرف و قول رفت از

 .

عشق :

گفتم شاید ندیدنت از خاطرم دورم کنه

دیدم ندیدنت فقط میتونه که کورم کنه

گفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بری

دیدم تو گوشام جز صدات نیست صدای دیگری

ندیدنو نشنیدنت عشقتو از دلم نبرد

فقط دونستم به تو دل پرپر شد و گم شد و مرد

بعد از تو باغ لحظه هام حتی یک غنچه گل نداد

همش میگفتم با خودم نکنه بمیرم و نیاد

این روزها محتاج تو ام من نمیگم دلم میگه

فردا اگه بازم نیای چه فایده ای داره دیگه

ندیدن و نشنیدنت عشقتو از دلم نبرد

فقط دونستم به تو دل پرپر شد و گم شد و مرد...........

توی دنیایی که قلبا ، هر کدون یه جا اسیرن
کاش به فکر اونا باشیم که از این زمونه سیرن
 
اونا که تو عصر آهن ، تشنه ی یه جرعه یادن
کاش که دست کم نگیریم ، اینجور آدما زیادن
 
نذاریم که تو چشاشون ، بشینه دونه ی اشکی
اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوسای مشکی
 
دنیاشون شاید یه شهره ، خالی از قهر و دو رنگی
توی سینشون یه قلبه جای این دلای سنگی
چهرشون شاید به ظاهر مثل دیگران نباشه
اما نور مهربونی ، توی شهرمون می پاشه
غم چشماشون عجیبه ، توی خاطرا می مونه
 
ما ازش خبر نداریم ، چیزی رو که اون می دونه
 
توی این عصر پر از درد، خیلی آدما یه دنیان
خیلیا تو جمع دنیا ، بی قرار و تک و تنهان
 
زیر سایه ی سلامت ، هواشونو داشته باشیم
 
توی جمع بی قرارا ، عطر خوشبختی بپاشیم
به بهونه ی زمونه ، نذاریم که برن از یاد
 
بذاریم زنده بمونن ، مثل عشق پاک فرهاد
قصه ی فانوس مشکی ، صحبت دیروز و فرداس
قصه شون مال حالا نیست ، از حالا تا ته دنیاس
نمی گم با این ترانه ، گل کنه محبتامون
 
جایی رو باید بگیرن ، همیشه تو فرصتامون
 
این ترانه یه اشارست به دلای خواب و بیدار
که به یاد اونا باشیم همه به امید دیدار
غم تنهایی رو باید از نگاهشون بخونیم
 
خدا خیلی مهربونه ، اگه ما بنده ی اونیم........

 

 

 

 

به نام تنها امید عاشقان

 

 خداوندا ؛ تو در قران جاویدت بشر را وعده ها دادی

تو فرمودی که نا مردان بهشتم را نمی بینند ولی

من خود به چشم خویشتن دیدم که نامردان ز خون پاک مردان

هزاران قصر می سازند هزاران کاخ می سازند . تو فرمدی اگر اهریمن شهوت برانسان حکم فرما شد ، من او را به صلیب خود صلوب خواهم ساخت ولی من خود به چشم خویشتن دیدم که کودک مردان سخت مادردرلانه می لغزد

اگر مردانگی این است :

به نامردان نامردان نامردم نامردم            اگر دستم به قرانت بیاساید

 

 :

خداوند دروغ نمی گوید او از دروغ منزه است .

اری خداوند دروغ نمی گوید و وعده ای را نمی دهد که به ان عمل نکند

(تو فرمودی که نا مردان بهشتم را نمی بینند) 

نامردان کاخ هایشان را بهشت تصور می کنند حال انکه ان کاخ ها جهنمی بیش نیستند

من هم در ایمانم و اعتقادم سست شده ام اکثر ما اینطور هستیم ولی اگربه مشکلی بر بخوریم به چه  کسی جز خدا رو می اوریم؟

من شاید ایمانم سست باشد ، ولی هیچگاه فراموش نمی کنم وجودم را مدیون وجدی هستم که سر چشمه ی هر و جودیست

چرا ما چنین مطالبی را در رو ح و جانمان نمی پذیریم

تا هرگز از کمک او نا امید نشویم؟

 

  جدا از این حرف ها برایم دعا کنید دعا کنید همه چیز خوب پیش برود

نمی دونم چرا این روز ها این قدر مضطرب و نگرانم

ولی خوب لازم بود بعد از 4_5 ماه دوباره  الان می خوام بلند شوم و برم نماز بخونم

 باورتون می شه که وضو یادم رفته؟

واقعا که شرم آوره.

 این هم خلاصه ی کوچه ی فریدون مشیری:

 

حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هر گز نتوانم، نتوانم

 

بار اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی من نرمیدم ، نگسستم

 

باز گفتم که تو صیادی و من اهوی دشتم

 

تا به دام تو در افتم همه جا گشته و گشتم

 

حذر از عشق ندانم

 

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 1 مهر 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: